سلام
چند روز پیش میخواستم برم یکی از ادارات دولتی .
از چند مسیر میشه به اونجا رسید . یکی از مسیرها مقداری باید پیاده روی کنی و از یک مجموعه زمینهای کشاورزی عبور کنی .
منم داشتم از این مسیر میرفتم . تقریبا وسط زمینهای کشاورزی بودم و از راه باریکهای که قدیمها کنار جوی آب درست کرده بودند ، عبور میکردم .
ناگهان دیدم یک موتوری داره بهم نزدیک میشه . یک کمیاومدم کنارتر راه تا موتوری عبور کنه . اما دیدم سرعتش رو کم کرد . یک پسر تقریبا بین 17 تا 19 ساله بود با موتور کهنه و لباسهای کهنه .
بعد جلوم ایستاد و گفت : آقا میشه گوشیت رو بدی یک زنگ بزنم ؟
منم یک لحظه احساس خطر کردم . با صراحت و قاطعیت گفتم : نَه .
اونم یک مقدار صورتش رو درهم کشید و بعد رفت .
پیش خودم گفتم ، مطمئنم این پسره میخواست موبایلم رو بگیره و با توجه به این که اصلا از روی موتورش هم پیاده نشده بود و موتورش هم روشن بود ، میخواست موبایلم رو بدزده .
پیش خودم گفتم ، اگر دزد نبود باید میرفت چهار قدم بالاتر . از موتور پیاده میشد و میرفت تو یکی از مغازههای کنار خیابان و از مغازه دار خواهش میکرد که از گوشی تلفن ثابت اون مغازه استفاده کنه ، نه این که بخواد از موبایل من استفاده کنه .
چند دقیقه بعد دیدم همان موتوری داره وسط زمینهای کشاورزی با موتورش میچرخه . به نظرم دنبال طعمهی بعدی بود .
خلاصه گفتم این خاطره هم با شما در میان بگذارم که اگر احساس خطر کردید ، رودربایستی رو بذارید کنار و حتما قدرت نَه گفتن داشته باشید .