چند سالی هست که با یکی از شرکتهای دیگه ، بعضی پروژههامو به صورت شراکتی کار میکنیم .
اون شرکتی که میگم حدودا سابقه کاری بیست ساله داره و چند تا مدیرعامل به خودش دیده . اوضاع از وقتی به هم ریخت که مدیران جدیدی که اومدن روی کار ، نه سابقهی کار مهندسی داشتن و نه سابقهی مدیریت درست حسابی .
هر وقت سر میزدم به اون شرکت ، با کارمندا و کارگراش صحبت میکردم ، همه داشتن از همدیگه گله و شکایت میکردند . که مثلا فلانی کارش کمتر از منه ، ولی حقوقش بیشتره . فلانی فقط تو شرکت میشینه ، ولی من باس کار کنم . جالب تر از همه اشون ، یکی از کارگرای اون شرکت بود که تا وقتی که مدیرای قبلی سر کار بودن و فنی بودن و قدرت داشتن ، این کارگر نفسش در نمیاومد . ولی وقتی دید که تو این دوره جدید و با این مدیرای ضعیف جدید ، اوضاع برای جولان دادنش مناسب شده ، شروع کرد به نافرمانی کردن و هوچی بازی و به هم زدن نظم شرکت . جالب هم بود که میگفت : فقط من تو این شرکت کار میکنم . بقیه هیچ کاری نمیکنن . اگه من برم این شرکت میخوابه . بعد شروع کرد به تحت فشار گذاشتن مدیریت شرکت . مثلا میگفت اگه میخواهید براتون کار کنم باید اینقدر حقوقمو زیاد کنید . البته به طور مستقیم اینا رو نمیگفت . بلکه از کارش میزد . درست حسابی کار نمیکرد .
مدیریت هم برای اینکه کارهاش پیش بره ، مجبور بود بهش باج بده . ( شاید هم وعده سر خرمن میداد ) .
خلاصه من که از بیرون مشاهده گر این اوضاع بودم ، پیش خودم گفتم این وضعیت برای مدت طولانی ممکن نیست پیش بره و آخرشی اتفاق بدی میافته .
وقتی با کارگرای اون شرکت میگفتم که : بچهها این کارها رو نکنید . این لج و لجبازی رو بذارید کنار . حالا یکی کمتر کار میکنه و یکی بیشتر . بالاخره توی شرکتید همهی شما . ولی میدیدم که نه ، هیچ حرف حقی تو گوششون نمیره .
چند روز بعد از عید شنیدم که ، هیئت مدیره اون شرکت ، کلا همه کارمندا و کارگرا رو اخراج کرده و گفته از شروع سال جدید برید برای ثبت بیمه بیکاری .
حالا همون کارگرا که سر اینکه کی کار میکنه و کی کار نمیکنه داد و قال میکردند ، حالا دارن تو سرشون میکوبند . هیچ انتظار همچین چیزی رو نداشتن . حالا همه اشون کاسه چه کنم چه کنم دست گرفتن . تو این اوضاع کرونایی و بیکاری مضاعف ، باید بدوند دنبال کار .
شاید حالا سرشون به سنگ خورده باشه . حالا فهمیده باشند که یک کمیاز خودگذشتگی ، باعث میشه که همهی افراد اون شرکت موفق بشن . بفهمن که همه رو یک کشتی سوار هستن . همه باید برای موفقیت تلاش کنند . بفهمن که فقط یک نفر نیست که یک شرکت رو راه میاندازه و بقیه هم حالا اگه سهم کمتری داشته باشند ، ولی بالاخره دارن کار میکنند . شاید حالا غرورشونو بذارند کنار .
این روزها ، سر این قضیه کرونا ، به طور واضح میشه ، سرنوشت این شرکت رو به عنوان درس عبرت قرار داد . منظورم اینه که اگه تو این اوضاع ، هر کدوم ما کمیاز خودگذشتگی داشته باشیم ، مثلا الکی بیرون نریم . نریم برای تفریح . اگه میتونیم نریم سر کارمون . به افراد ضعیف کمک کنیم . اگه مریض هستیم ، پا نشیم برای پول در آوردن بریم بیرون و بقیه رو مریض کنیم . اگه همه امون مسئولیت خودمونو درست انجام بدیم ، امید نجات از این بحران هست . ولی ترسم از اینه که مثل افراد اون شرکت ، هر کسی فقط به فکر خودش باشه و بقیه براش مهم نباشند ، این جوری سقوط دسته جمعی متصور هست .